درد زمان را که زمان می برد
درد محبت که دوایش می است
گفته ناگفته من گوش کن
قلب سراسر همه مجنون ما
طوطی وصلش که شود نغمه خوان
خاطر ما را نکن امروز تنگ
|
قافله را بین که عیان می برد
در سفر عشق روان می برد
تا به کجا فرصت جان می برد
زناز لیلی است نهان می برد
تحفه دوریش زجان می برد
بی خبران را به گمان می برد |